اسوه فداكارى
اسوه فداكارى
از تولد تا نوجوانى
پس از مدتى سيد مجتبى وارد دبيرستان شد؛ اما اشتياق به علوم حوزوى او را بر آن داشت تا دبيرستان را رها سازد و به تحصيل علوم حوزوى روى آورد. او بعد از مدتى براى ادامه تحصيل راهى نجف اشرف گرديد.(2)
هجرت به نجف اشرف
او كه در تهران دروس مقدماتى حوزه را فرا گرفته بود، در نجف، دروس عالى را پى گرفت و در درس بزرگانى چون: علامه امينى رحمهالله ، آيةالله العظمى حاج آقا حسين قمى رحمهالله و آيةالله العظمى شيخ محمد تهرانى رحمهالله حضور يافت و علاوه بر علوم متداول حوزه، اعم از فقه، اصول و تفسير، اصول فلسفه سياسى اسلام را نيز آموخت و با فقه سياسى اسلام هم آشنا گرديد.
در همين دوران، يكى از كتابهاى نويسنده مرتد، «احمد كسروى» به دستش رسيد كه در آن نويسنده كتاب، آشكارا دست به توهين ائمه اطهار عليهمالسلام و به ويژه امام صادق عليهالسلام زده بود. وى كتاب مذكور را به تنى چند از علماى برجسته نجف نشان داد در نتيجه، مرحوم آيةالله العظمى حاج آقا حسين قمى رحمهالله با صراحت ارتداد نويسنده را اعلام داشت. اين موضوع، سيد مجتبى را به تأمل واداشت و او را به اتخاذ تصميمى مهم وادار كرد. او تصميم گرفت تا به وظيفه دينى خود در برابر توهين به ائمه اطهار عليهمالسلام عمل نمايد و از اين رو، به وطن باز گشت.(4)
نخستين مبارزه سياسى
هنگامى كه سيد مجتبى نواب صفوى به ايران رسيد، بدون فوت وقت به خانه كسروى رفت و با وى گفتگو كرد و او را از نوشتن مطالب توهينآميز به مقدسات اسلام و تشيع برحذر داشت؛ اما سخنان وى در كسروى كه نويسندهاى سرسپرده بود، تأثيرى نگذاشت. اين گونه بود كه حجت بر سيد تمام شد و تصميم به قتل آن عنصر مهدور الدم گرفت. براى تأمين اين منظور، حدود چهارصد تومان وجه از مرحوم «آقا شيخ محمد حسن طالقانى رحمهالله » از علماى پارسا و مجاهد تهران دريافت كرد و يك قبضه سلاح كمرى تهيه نمود و در ارديبهشت 1341، در حالى كه بيست و يك سال بيشتر نداشت، كسروى را در خيابان حشمت الدوله هدف چند گلوله قرار داد؛ اما فقط يك گلوله به او اصابت كرد و از مهلكه نجات يافت و پس از بهبودى با خيره سرى بيشترى به فعاليتهاى گمراه كننده خود ادامه داد. امّا اين عنصر ضد دينى به همت فدائيان اسلام در 20 اسفند همان سال كشته شد و به كيفر اعمال پليد خود رسيد.
ظلمستيزى و شهادتطلبى
در گذشته اقتصاد ما و اكنون شخصيت ما را مىكوبند... .(6)
اين سخنان آتشين چنان شورى در دانشآموزان ايجاد كرد كه به سان رودى خروشان به حركت در آمده، به سوى مركز شهر دست به راهپيمايى زدند. مردم نيز كمكم به اين جريان پيوستند.
او هنگامى كه در شركت نفت مشغول به كار شد، روزى شاهد سيلى خوردن يك كارگر ساده ايرانى توسط يك مهندس انگليسى بود، اين حادثه شديدا احساسات دينى او را جريحهدار كرد؛ چنان كه ضمن دلجويى از آن كارگر، ديگر كارگران را با ايراد يك سخنرانى شجاعانه و ضد استعمارگرايانه عليه انگليسيها برانگيخت؛ او فرياد كشيد: «برادران عزيز! ما مسلمانان، گرامىترين خلق خداييم و روزى در پيروى از فرهنگ علمى و اسلامى تا مرزهاى اروپا و آفريقا و ديوارچين رفتيم و فرهنگمان بر دنيا سايه انداخته بود؛ ولى امروز در اثر بىتوجهى به خدا و اسلام چنين خوار شدهايم كه ملت وحشى ديروز و انگلستان امروز بر ما مسلط شدهاند و به برادران عزيز ما اين گونه جسارت مىكنند... به فرمان خدا و قرآن، اين مهندس انگليسى يا بايد در مقابل همه از اين برادر كارگر عذرخواهى كند و يا اينكه قصاص شود.»
شعارهاى ضد استعمارى بلند شد و كارگران به سوى مقر انگليسيها حركت كردند و خواستار قصاص ضارب شدند.(7) اين حركت در واقع، آغاز مبارزه ضد انگليسى و ضد استكبارى نواب صفوى بود كه چندى بعد به مبارزهاى سهمگين با ايادى استكبار در ايران انجاميد.
جمعيت فدائيان اسلام
او در سال 1324 ه . ش اين جمعيت را بنيان گذارد و با صدور اعلاميهاى به نام «دين و انتقام» رسما به اعلام موجوديت سازمان پرداخت. او در اعلاميه شديد اللحن خود كه به بخشها و عناوينى چون: «در محكمه الهى دادگاه خونين»، «انتقام» و «ولكم فى القصاص حيوة» تقسيم مىگشت، هسته مقاومت اسلامى خود را تشكيل داد و آمادگى و فعاليت براى فدا شدن در راه دين خدا را اعلام كرد. در بخشى از اعلاميه او آمده است: «ما زندهايم و خداى منتقم بيدار. خونهاى بيچارگان از سر انگشت خودخواهان شهر تهران كه هر يك به نام و رنگى، پشت پردههاى سياه و سنگرهاى ظلم و خيانت و دزدى و جنايت خزيدهاند، ساليان درازى است، فرو مىريزد و گاه دست انتقام الهى هر يك از اينان را به جاى خويش مىسپارد، ولى دگر يارانش عبرت نمىگيرند... اى جنايتكاران پليد! شما خويشتن را بهتر مىشناسيد و بر دقايق جنايات خود مطلعيد. ما هم، آزاد مردانِ از خود گذشتهايم كه باك نداريم و به كمك احتياجمان نيست. بترسيد از نيروى ايمان، زمانى كه مجال يابد!... اى مسلمين عالم! قيام كنيد، زنده شويد تا حقوق خويش باز ستانيم... .»(10)
نگاهى به فعاليتها و مبارزات فدائيان اسلام
از اين رو، به ديدار ايشان رفت و گفت: «در راه اجراء احكام اسلام و رسيدن به هدف دينى خود، با نقشه و تدبير كافى، با مشورت و همكارى شما حاضرم تا آخرين نفس استقامت كنم و از آزار دشمن نهراسم.»(11)
اين ارتباط زمينه وقايعى گرديد؛ در سال 1325 ه . ش آيةالله كاشانى از سوى حكومت، در حالى كه به زيارت مشهد مقدس عازم بود، دستگير و به قزوين تبعيد شد. نواب كه در آن هنگام براى شركت در مراسم چهلم «آيةالله قمى رحمهالله » عازم نجف شده بود، پس از پايان منبر ختم، به خطيب گفت كه منبر را خاتمه ندهد تا او سخنان ضرورى خودش را عنوان كند. آنگاه چنين گفت: «دولت ايران به نام اينكه يك روحانى بزرگ از دنيا رفته است، تسليت مىگويد؛ ولى در همين ايام يك روحانى بزرگ ديگر را بازداشت و تبعيد نموده است و اهانت به روحانيت كرده. بازداشت آيةالله كاشانى و عرض تسليت متناقض است و منافات دارد. يا بايستى اين عمل حمل بر اغراض شود و يا هر چه زودتر آقاى كاشانى آزاد شوند.»(12) اعضاى هيئت دولت كه به نمايندگى رژيم از ايران آمده بودند، به پاسخ گويى پرداخته و در نهايت مجاب شده، مجبور شدند آيةالله كاشانى را پس از بازگشت به ايران آزاد نمايند.
در پاييز سال 1326 ه . ش زمزمههايى در مجلس مبنى بر تغيير قانون اساسى در راستاى افزايش قدرت شاه به گوش رسيد كه سعى در نشان دادن وجهه اسلامى براى نظام حاكم داشت. اين خبر، حساسيت محافل مذهبى و به ويژه فدائيان اسلام را برانگيخت. آنان براى مقابله با اين حركت رژيم، اقداماتى از قبيل: مبارزه با فرهنگ بىحجابى و بىبندوبارى را آغاز كردند و جلوى درب «مسجد سلطانى» پردهاى آويختند كه بر آن نوشته شده بود: «ورود زنان بىحجاب به مسجد اكيدا ممنوع!» اين طرح در مسجد شاه و بازار نيز اجرا شد و تأثير ژرفى بر بازار گذاشت. بيشتر مغازهها، آگهيهايى زده بودند مبنى بر اينكه از فروختن اجناس و ارائه خدمات به زنان بىحجاب معذورند و از سويى به زنان با حجاب تخفيف ده درصدى مىدهند. اين موضوع، سبب شد تا زنان براى رفتن به بازار چادر به سركنند. رژيم به اين مسئله حساسيت نشان داد، اما با مقاومت مردم روبهرو شد.(13)
در واپسين ماههاى سال 1326 ه . ش شهيد نواب صفوى به همراه سيد حسين امامى و سيد عبد الحسين واحدى براى ديدار با سران ايل هزاره در افغانستان، راهى مرز خراسان شد. ايل هزاره در نواحى مرزى ايران و افغانستان واقع شده و نواب صفوى شنيده بود كه اكثريت افراد اين ايل را شيعيان متعهد تشكيل مىدهد. بدين منظور، جهت پارهاى مذاكرات با سران ايل، در راستاى وحدت و همدلى عازم آن منطقه گرديد؛ چرا كه بين اين ايل دو دستگى و درگيرى وجود داشت و اين درگيرى سبب از بين رفتن اتحاد بين شيعيان آن منطقه شده بود. او توانست در ديدار با سران ايل به مخاصمات و درگيريهاى آنان خاتمه دهد. اين موفقيت، او را بر آن داشت تا طرح خود را به صورت طرح جامعى براى اتحاد مسلمانان اعم از شيعه و سنى تعميم دهد. از اين رو، با سفيران كشورهاى اسلامى به رايزنى پرداخت و طرح مكتوب خود را مبنى بر وحدت ملل اسلامى تسليم آنان كرد. «فريد خانى» سفير سوريه و «رحيمالله خان» سفير افغانستان از طرح او استقبال شايانى كردند، اما برخى حوادث بعدى مانع پىگيرى آن گرديد.(14)
هنگامى كه جنگ فلسطين بين اعراب و يهود به خطرناكترين مراحل خود رسيده بود، اجتماع عظيمى با برنامهريزى نواب صفوى در منزل آيةالله كاشانى رحمهالله تشكيل شد. و سپس به همت اين دو بزرگوار روز جمعه، سى و يكم ارديبهشت 1327 ه . ش مسجد سلطانى شاهد پرشكوهترين اجتماع مردمى به منظور حمايت از آوارگان فلسطينى گرديد و از آنجا تظاهرات پرشورى در خيابانها عليه رژيم اشغالگر قدس صورت پذيرفت و در پايان نيز قطعنامهاى مبنى بر اظهار همدردى با مردم زخم ديده فلسطين قرائت گرديد. پس از آن، محلهايى جهت ثبت نام داوطلبين جنگ با صهيونيستهاى اشغالگر در نظر گرفته شد و جمعيتى بالغ بر پنج هزار نفر آمادگى خود را اعلام نمودند. آنگاه اعلاميهاى از سوى جمعيت فدائيان اسلام منتشر شد كه خواستار اعزام داوطلبين توسط دولت به فلسطين شده بودند.
شهيد نواب صفوى در اعلاميه خود كه به همراه نام او درج شده بود، نگاشت: «نصر منالله و فتح قريب. خونهاى پاك فدائيان اسلام در حمايت از برادران فلسطين مىجوشد. پنج هزار نفر از فدائيان رشيد اسلام عازم كمك به برادران فلسطينى هستند و با كمال شتاب از دولت ايران اجازه حركت سريع به سوى فلسطين را مىخواهند و منتظر پاسخ سريع دولت مىباشند.»(15)
دولت دست نشانده، با اعزام آنان مخالفت كرد؛ اما نواب ساكت ننشست و خود به اراضى اشغالى سفر كرد. او به نوار مرزى اردن و فلسطين رفت و از «ملك حسين» خواست تا به يارى مظلومان فلسطينى بشتابد. او روزى در كنار سيم خاردارى كه بين اردن و اسرائيل كشيده شده بود، ايستاد و پس از نگاهى عميق به افق، از سيم خاردار گذشت و وارد خاك اسرائيل شد و فرياد كشيد: «اين ننگآور نيست كه جز با اجازه اسرائيل ما مسلمانان نتوانيم قدم به خاك فلسطين بگذاريم؟»(16)
در 19 اسفند 1327 ه . ش دربار، فرمان تشكيل مجلس مؤسسان را صادر كرد و فرمان سركوبى هرگونه حركت مخالف با آن را نيز داد. اين دستور براى پارهاى تغييرات در قانون اساسى صادر شد كه مهمترين مفاد آن عبارت بود از: سپردن فرماندهى كل قوا به شاه، تشكيل مجلس سنا و سپردن قدرت قانونى انحلال مجلسين به شاه.
در اين زمان، نواب صفوى پانزده نامه را با جوهر قرمز به پانزده وكيل انتصابى مجلس نوشت كه در آن مخالفت صريح خود را با لوايح و مفاد مذكور اعلام مىداشت و وكلاى انتصابى را كه نمايندگان مجلس مؤسسان بودند، در صورت رأى مثبت دادن، تهديد به مرگ مىكرد.(17)
پس از برگزارى انتخابات مجلس مؤسسان، شاه دستور برگزارى انتخابات دوره شانزدهم مجلس ملى را صادر كرد و احزاب شروع به فعاليت كردند. فدائيان اسلام نيز نامزدهاى انتخاباتى خود را معرّفى كردند؛ اما به دليل ترس رژيم از نتيجه انتخابات، به ربودن برخى صندوقها اقدام كردند و به مغشوش نمودن آراء و دستكارى نتيجه همه پرسى پرداختند؛ به نحوى كه نام همگى نامزدهاى جمعيت فدائيان اسلام در شمار آخرين افراد قرار گرفت. از اين رو، فدائيان به همراه مردم به واكنش پرداختند و در برابر كاخ شاه تجمع كردند.(18)
در هر حال، انتخابات به سود مليون و با برنده شدن آنان و كنار رفتن مذهبيون خاتمه يافت و انگشت اتهام به سوى «عبدالحسين هژير» نخست وزير وقت و وزير دربار نشانه رفت. او از مهرههاى بنام انگليس بود. فدائيان اسلام و آيةالله كاشانى خواستار بركنارى او و باطل اعلام كردن انتخابات شدند؛(19) اما مخالفت هژير و اقتدار او مانع مىشد.
فدائيان او را خائن به دين و ملت دانسته، با اعتقاد به اينكه دفاع از ضروريات دين واجب است، توسط يكى از اعضاى پركار و فعال جمعيت، به نام «سيد حسين امامى» او را اعدام انقلابى كردند. انتخابات نيز باطل اعلام شد، ولى رژيم براى انتقام، در يك دادگاه نظامى سيد حسين امامى را محكوم به مرگ نمود و به شهادت رسانيد؛ اما كانديداهاى جمعيت، آيةالله كاشانى رحمهالله و دكتر مصدق، به عنوان نماينده به مجلس راه يافتند.(20)
رضا خان در شهريور 1320 به جزيره «موريس» تبعيد شد و پسرش محمد رضا به قدرت رسيد. پس از گذشت نه سال، محمد رضا كه به تدريج بر اوضاع داخلى تسلط يافته و جاى پاى خود را تا حدى محكم كرده بود، براى اعاده حيثيت از خاندان خود و به منظور ارتقاء دادن شأن خانوادگى خويش، مقبرهاى براى پدرش در شهر رى ساخت و در 9 ارديبهشت سال 1329 تصميم گرفت جنازه پدرش را كه در مصر به امانت گذارده بود، به ايران انتقال دهد. فدائيان اسلام با شنيدن اين خبر، به مقابله پرداختند تا هيچگونه تجليلى از او به عمل نيايد. بدين منظور، شهيد نواب در تهران، عبد الحسين واحدى در قم و شيخ محمد رضا نيكنام در رى مسئوليت بسيج نيروها را بر عهده گرفتند تا كوچكترين احترامى به عمل نيايد؛ زيرا قرار بود ابتدا جنازه را به قم آورده، در حرم حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام طواف دهند و سپس به رى برده، در جوار حضرت عبد العظيم حسنى به خاك سپارند.(21)
نواب صفوى به قم نيز رفت و در سخنرانىاى پرشور پس از درس آيةالله بروجردى رحمهالله گفت: «ارواح مطهر شهداى ما منتظر آن روزى هستند كه ما بتوانيم انتقام خون آنها را حداقل از بازمانده او بگيريم. اين كار را نكرديم هيچ، حال ناظر آوردن جنازه او هم باشيم و ادعا كنيم كه سرباز امام زمان عليهالسلام هم هستيم. بر شما طلاب جوان فرض است كه حداكثر فعاليت را بكنيد و آن امكاناتى كه در اختيار داريد، به كار ببنديد و جلوگيرى كنيد از آوردن جنازه به قم.»(22)
در نتيجه تلاشهاى آنان بر خلاف انتظار رژيم، جنازه با سردى و بدون حضور مردم دفن شد و حتى يك نفر واعظ هم پيدا نشد كه در اين مراسم سخنرانى كند. واعظان دربارى هم از ترس فدائيان اسلام جرأت چنين كارى نيافتند.(23)
پزشكى يهودى در كاشان به نام دكتر برجيس بود كه بهائى شده بود و تبليغ بهائيت مىكرد. او حتى به مسلمانانى كه بر ضد بهائيت اقدام مىكردند، داروى اشتباهى تجويز مىكرد، تا آنان را از ميان بردارد. او فساد داخلى شديدى نيز داشت و به عنوان طبابت به ناموس مردم تعدى مىكرد.(24) هشت تن از فدائيان اسلام كاشان از جمله «رسولزاده» و «رضا گلسرخى» به رهبرى «تربتى واعظ» به مطب او رفته، او را كشتند و سپس خود را به شهربانى كاشان معرّفى كردند. گروههاى مختلف مردم و علماى كاشان نيز در حمايت از عمل آنان، خود را شريك جرم معرّفى كردند و آزادىشان را خواستار شدند. پرونده به تهران رفت و آيةالله كاشانى و آيةالله بروجردى رحمهماالله نيز در اين جريان دخالت كردند. دادگاه تشكيل شد و شهيد نواب به همراه واحدى در دادگاه حضور يافت. با ورود اعضاى گرداننده جمعيت به داخل دادگاه، جلسه به هم ريخت و دادگاه به تعطيلى كشيده شد. فرداى آن روز، دادگاه با حضور جمع عظيمى از اعضاى جمعيت فدائيان اسلام تشكيل شد و در پايان، دادگاه رأى به تبرئه آن هشت نفر داد.(25)
از مهمترين اقدامات جمعيت فدائيان اسلام، تلاش براى ملى كردن صنعت نفت بود. مصدق كه نمايندهاى اقتدار يافته از تلاشهاى فدائيان اسلام بود، طرح ملى شدن صنعت نفت را عنوان كرد؛ اما با مخالفت جدى «رزم آرا» نخست وزير وقت روبهرو شد. او براى جلوگيرى از تصويب اين لايحه در مجلس گفت: «هنوز ما لياقت لولهنگسازى را نداريم. پنجاه سال است كه فرم لولهنگ كه داريم مىسازيم، هيچ فرقى نكرده، چطور ما مىتوانيم خودمان صنعت نفتمان را اداره كنيم.»(26) او حتى براى جلوگيرى از تصويب لايحه به شاه نيز فشار آورد و تهديد به تعطيلى مجلس نمود و گفت اگر لازم باشد، مسجد شاه، دفتر آيةالله كاشانى رحمهالله و مجلس را بر سر اقليت خراب مىكند.(27)
در اين دوره، فدائيان اسلام به فعاليت خود شدت بخشيدند. آنان به رزمآرا اخطار دادند و در مسجد شاه سخنرانى كردند؛ عبدالحسين واحدى، طى يك سخنرانى 3 ساعته مواضع آشكار فدائيان اسلام را مبنى بر لزوم ملى شدن صنعت نفت بيان كرد و در پايان، قطعنامه تنظيم شده توسط جمعيت را قرائت كرد و چنين اخطار داد: «اگر يك نفر از شما در مواقعى كه لايحه ملى شدن صنعت نفت در مجلس مطرح مىشود، يك رأى مخالف بدهيد، با يك رأى ملت از بين خواهيد رفت.» و بعد هم رئيس دولت را تهديد كرد كه «اگر بيشتر از اين بخواهى پافشارى كنى و جلوگيرى نمايى، مصون از دست انتقام فرزندان اسلام نخواهى ماند.»(28)
اما روز بعد، رزمآرا در مجلس با لحنى تند خطاب به نمايندگان گفت: «ما به آنجايى رسيدهايم كه حرفهايى كه ديروز زدهايم، امروز عملى كنيم (درب مجلس را خواهيم بست).»(29) تهديد رزمآرا، سبب وحشت اقليت طرفدار لايحه شد و باعث اندكى درنگ در روند كار گرديد.
رزمآرا، نوكر سرسپرده اجانب شناخته شد و جمعيت فدائيان تصميم به قتل او گرفت. در اسفند ماه 1329، «خليل طهماسبى» عمليات اعدام انقلابى رزمآرا را بر عهده گرفت. او جوانى 26 ساله، مؤمن، متعهد، كم حرف و محجوب به حياء بود.
به مناسبت درگذشت آيةالله العظمى فيض رحمهالله ، از مراجع عالىقدر قم، مراسم ختمى در 16 اسفند در مسجد شاه منعقد گرديد. رزمآرا در حالى كه چهار دژبان از او حراست مىكردند، از اتومبيلش پياده شد و وارد حياط مسجد گرديد و خليل طهماسبى با شليك 3 گلوله او را به قتل رسانيد. طهماسبى دستگير شد و خود را «فداى اسلام، نابود كننده دشمنان اسلام و ايران، عبدالله، موحد و رستگار» معرّفى كرد.(30) در روز 20 اسفند «حسين علاء» نخست وزير شد و در روز 29 اسفند دولت مجبور به تصويب لايحه ملّى شدن نفت گرديد. خليل طهماسبى نيز با تصويب لايحهاى كه از مجلس گذشت، از زندان آزاد شد؛ زيرا نمايندگان اقدام او را خواست ملت قلمداد كرده بودند.(31)
بىگمان جمعيت فدائيان اسلام و به خصوص شهيد نواب صفوى در تصويب ملى شدن صنعت نفت، نقش اساسى داشتند و اگر فداكارى و جانفشانى آنان نبود، اين لايحه تصويب نمىشد.
شهيد نواب صفوى در اواخر سال 1328 ه . ش براى نشر انديشههاى جمعيت فدائيان اسلام به فكر چاپ و نشر كتابى درباره حكومت اسلامى افتاد. «نواب احتشام رضوى» برادر زن شهيد نواب، در اين باره مىگويد: «من يك دفعه به آقاى نواب پيشنهاد كردم كه مردم خيال مىكنند شما تروريست هستيد و اين ريشههاى فاسدى را كه شما بر مىداريد، اينها به حساب ديگرى مىآورند و گمانشان اين است كه شما فقط برنامهتان اين است كه اشخاص را از بين ببريد. شما بايست در كنار اين كارها، هدفتان را ارائه بدهيد كه مردم بدانند در كنار اين كارها، شما چه مىخواهيد و شهيد نواب به فكر افتادند.»(32)
او شروع به نوشتن كتاب كرد، اما به دليل محدوديتهاى مالى، چاپ كتاب يك سال به تأخير افتاد. وى پس از چاپ، كتابها را به مخفيگاهى انتقال داد و چند نفر از دوستان او كه صحافى بلد بودند، آنها را صحافى كردند و مخفيانه آن را در دسترس مردم قرار دادند.(33) اين كتاب داراى بخشهاى گوناگونى است؛ در فصل اوّل آن، نگاهى به مسائل و آسيبهاى اخلاقى، فساد، فحشا و ابتذال دارد و در فصل بعد، به شيوه اصلاح طبقات گوناگون جامعه و بررسى برنامههاى حكومت اسلامى پرداخته و در فصلى ديگر، به جايگاه ويژه و مهم نهاد روحانيت و تقليد و مرجعيت اشاره كرده و به بيان راهكارهايى در شيوه اداره حكومت بر اساس ديدگاههاى حكومت دينى پرداخته است.(34)
انحلال جمعيت فدائيان اسلام
بنابراين، با كوششى فزاينده با آن مخالفت ورزيدند و با صدور اعلاميهاى اعلان نمودند: «در مصلحت مسلمين دنيا، پيوستن و تمايل به هيچ يك از دو بلوك نظامى جهان و پيمانهاى دفاعى نبوده، بايد براى حفظ تعادل نيروهاى دنيا و استقرار صلح و امنيت يك اتحاديه دفاعى و نظامى مستقل تشكيل دهند.»(35)
حسين علاء، نخست وزير وقت، به طور جدى پيوستن ايران را به اين پيمان دنبال كرد و فدائيان اسلام نيز طبق پيمان خود، اعدام انقلابى او را پىريزى كردند. آنان روز 25 آبان 1334، علاء را كه در مجلس ختم پسر آيةالله كاشانى رحمهالله شركت كرده بود، در مسجد شاه هدف گلوله قرار دادند. فدايى اسلام «مظفر ذوالقدر» كه اين عمليات را به عهده گرفته بود، ناكام ماند و نتوانست او را از پاى در آورد. علاء دستور سركوبى فدائيان اسلام را داد و در نخستين روزهاى آذر همان سال، نواب صفوى به همراه مظفر ذوالقدر، سيد محمد واحدى و خليل طهماسبى دستگير شدند و دادگاه نظامى تشكيل گرديد.(36)
پرواز به سوى دوست
پي نوشت :
1. علماى مجاهد، محمد حسن رجبى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اوّل، 1382 ش، ص 522.
2. رويدادها، دبيرخانه مركزى ائمه جمعه، تهران، چاپ اوّل، 1370 ش، ج 2، ص 223.
3. نهضت روحانيون ايران، على دوانى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1377 ش، ج 1 و 2، ص 436.
4. سفير سحر، سيد على رضا سيد كبارى، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اوّل، 1372 ش، صص 51 ـ 52.
5. همان، صص 53 ـ 54.
6. شهداى روحانيت شيعه، على ربانى خلخالى، بىنا، بىجا، چاپ اوّل، 1402 ق، ج 2، ص 207؛ سفير سحر، ص 31.
7. جمعيت فدائيان اسلام، داود امينى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اوّل، 1381 ش، ص 53؛ شهداى روحانيت شيعه، ج 2، صص 207 ـ 208.
8. جمعيت فدائيان اسلام، ص 68.
9. سربداران بيدار، مجدالدين معلمى، قم، انتشارات مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، چاپ اوّل، 1380 ش، ص 18.
10. جمعيت فدائيان اسلام، صص 70 ـ 71؛ سربداران بيدار، صص 18 ـ 19.
11. فدائيان اسلام، تاريخ، عملكرد، انديشه، ص 57.
12. همان، صص 57 - 58.
13. فدائيان اسلام، تاريخ، عمكرد، انديشه، صص 60 ـ 62.
14. سربداران بيدار، صص 29 ـ 30.
15. جمعيت فدائيان اسلام، ص 143.
16. نهضت روحانيون ايران، ج 1 و 2، ص 441.
17. ناگفتهها، خاطرات شهيد حاج مهدى عراقى، محمود قدوسى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اوّل، 1370 ش، ص 37؛ سفير سحر، صص 85 ـ 86.
18. ناگفتهها، ص 44 و 39.
19. همان، ص 32.
20. شهداى روحانيت، ج 2، ص 209.
21. نهضت روحانيون ايران، ج 1 و 2، ص 438؛ سفير سحر، ص 89.
22. ناگفتهها، ص 47.
23. نهضت روحانيون ايران، ج 1 و 2، ص 439.
24. سفير سحر، ص 91.
25. برگرفته از: سربداران بيدار، صص 56 ـ 59.
26. رويدادها، ج 2، ص 225؛ جمعيت فدائيان اسلام، ص 198.
27. سربداران بيدار، ص 65.
28. ناگفتهها، ص 79.
29. همان مدرك.
30. فدائيان اسلام، صص 118 ـ 124.
31. نهضت روحانيون ايران، ج 1 و 2، ص 440.
32. سربداران بيدار، ص 60.
33. فدائيان اسلام، تاريخ، عملكرد، انديشه، صص 110 ـ 112.
34. اين كتاب در پايان كتاب فدائيان اسلام، تاريخ، عملكرد، انديشه، ضميمه شده است.
35. سربداران بيدار، ص 119.
36. نهضت روحانيون ايران، ج 1 و 2، ص 445.
37. جمعيت فدائيان اسلام، ص 327.
38. ناگفتهها، صص 352 ـ 353.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}